هر آنچه در نظر عاشقانه می بینم

اینجا برای همه جای ماندن است

هر آنچه در نظر عاشقانه می بینم

اینجا برای همه جای ماندن است

مشخصات بلاگ

سعی بر آن خواهد بود که مطالب مفید در زمینه های مختلف خصوصاًً ادبی و هنری و فرهنگی ارائه شود

بایگانی

۲۴ مطلب با موضوع «جملات زیبا» ثبت شده است

  • مظاهر حسنی پور

نامه یک زن به شوهرش

 و پاسخ شوهر به نامه

لینک زیر را در آدرس بار کپی کنید

http://s7.picofile.com/file/8237577468/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%DB%8C%DA%A9_%D8%B2%D9%86_%D8%A8%D9%87_%D8%B4%D9%88%D9%87%D8%B1%D8%B4.pdf.html


  • مظاهر حسنی پور

"متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد" 

گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!

چقدر دردناک است فهمیدن...!!!

خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،

تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!

کاش زندگی از آخر به اول بود..

پیر بدنیا می آمدیم..

آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..

سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،

نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!

آنها که موهای صاف دارند

فر می‌زنند

و آنها که موی فر دارند

موی‌شان را صاف می‌کنند

عده‌ای آرزو دارند خارج بروند

و آنها که خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانه‌ها می‌سُرایند

 

مجردها می‌خواهند ازدواج کنند

متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند... 

عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگیری می‌کنند

و عده‌ای دیگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند... 

لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند

و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌کشند 

شاغلان از شغلشان می‌نالند

بیکارها دنبال همان شغلند

فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند

ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند...

افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند 

سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند...

و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است:

"قدر داشته‌هایت را بدان

و از آنها لذت ببر" 

قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"

مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر،

مهم این است که از همانی که داری راضی باشى

آن‌وقت ”خوشبختی”..

  • مظاهر حسنی پور

عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است
غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است

«دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد
بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است

با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز
قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است

نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی؛
«هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است»

«مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است
شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است

جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن
ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است...


آریا صلاحی /

(با تشکر از فرستنده این غزل: خانم مهتا)

منبع : http://www.bi-bahane.blogfa.com/

  • مظاهر حسنی پور

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

 

کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

 

شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است

شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست

 

اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است

شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست

 

در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است

توبه کن ! هرگز برای توبه کردن دیر نیست

 

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام

عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست

 

باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش

خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست

  • مظاهر حسنی پور

امدادگران و نجاتگران پر تلاش - تلاش برای نجات زندگی

  • مظاهر حسنی پور

تو مپندار که من غیر تو دلبر گیرم           ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم
بعد صد سال اگر برسر قبرم گذری          کفنم چاک دهم زندگی از سر گیرم

********************************

کاری نکنی که جنگ آغاز شود                    حال من و تو دوباره ناساز شود

وقتی همه در سینه کبوتر داریم                  درب قفس گرگ چرا باز شود

********************************

بی وفا باشی جفایت می کنند          بی وفایی کن وفایت می کنند
مهربانی گرچه آیینی خوش است       مهربان باشی رهایت می کنند

********************************
من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم             به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم
عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست             اشتیاق است که هر لحظه به تو،من دارم

********************************

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را            اینگونه به خاک ره میفکن ما را

ما در تو به چشم دوستی می بینیم              ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

********************************

این همه خونی که دنیا در دل ما می کند        جای ما هر کس که باشد ترک دنیا می کند
هر زمان گویم که فردا ترک دنیا می کنم          تا که فردا می رسد امروز و فردا می کنم

********************************

با تو از خاطره ها سرشارم                       با تو تا آخر شب بیدارم
عشق من دست تو یعنی خورشید            گرمی دست تو را کم دارم

********************************

من در غم تو .تودر وفای دگری            دلتنگ تو من تو دلگشای دگری
در مذهب عاشقان روالی باشد          من دست تو بوسم و تو پای دگری

********************************

آراسته آمد و چه آراستنی 
پیراسته زلف خود چه پیراستنی
بنشست به می خوردن و برخاست به رقص
به به چه نشستنی چه بر خاستنی

********************************

در سکوت دادگاه سرنوشت                  عشق بر ما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دلداده ها از هم جدا              وای بر این حکم و بر این قانون زشت!

********************************

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است
ساده می افتد
ساده میشکند
ساده میمیرد
دل من تنها سخت میگرید

********************************

همه ذرات جان پیوسته با دوست            همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا             خدابا این منم یا اوست اینجا ؟

********************************

در مدرسه از نشاط من کم کردند...                   از فرصت ارتباط من کم کردند...
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم...                 از نمره ی انضباط ما کم کردند...

********************************

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود

********************************

نرسد دست تمنا چو به دامان شما         میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست       نیمه جانی ست در این فاصله قربان شما

********************************

راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی
هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم
راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی
عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم

********************************

دیشب دوباره آمدی به خواب من،
دیدار خوب تو،
تا کوچه های کودکیم برد پا به پا،
شاد و شکفته اما،
فارغ ز هست و نیست،
یک لحظه دست تو از دست من رها شد و خواب از سرم پرید.

********************************

وفای شمع را نازم که بعد از سوختن           به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد
نه چون انسان که بعد از رفتن همدم          گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد.

  • مظاهر حسنی پور

زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر

مرده باشی جان بگیری با صدای یک نفر

 

عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست

محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر

 

عاشقانه- هرچه داری لابه لای شعر هات-

گفته باشی از همان اول برای یک نفر

  • مظاهر حسنی پور

💙💫 مهرخوبان را همیشه میتوان دریاد داشت

میتوان درسینه ی خودکلبه ای آباد داشت

 

دور از اندیشه ی نامحرمان دراوج عشق

میشوداندیشه ای هم پاک هم آزاد داشت

 

میشود اندرحریم قلب ها بامعرفت

با صفای دوستیها تاابد فریاد داشت

 

میشود تنها خدا را دربغل احساس کرد

میشود دراوج ناشادی نگاهی شاد داشت


تاهمیشه میشود با جامی از مهر وصفا

لحظه لحظه در حریم دوستی میعاد داشت 💙💫

  • مظاهر حسنی پور

ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﻤﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﻣﻌﻠﻢ” ﺁ ” ﺭﺍ

ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺴﯽ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ” ﺑﺎ ” ﺭﺍ

 

ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ

 

ﺯﻧﮓ ﻧﻘﺎﺷﯽ، ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ

ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﮑﺸﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ

 

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺖ

ﺗﺎ مراعات کنم ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﻼ ﺭﺍ

 

ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺩﻫﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ

 

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﮐﺴﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺟﻬﻞ

ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻨﻬﺎ ﺭﺍ

 

ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﻨﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﺯﺍﻍ ﺭﺑﻮﺩ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﺣﻘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ

 

گفت ” ﺁ ” ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﮐﻼﻫﯽ ﺩﺍﺭﺩ

ﻋﺸﻖ ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻼﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ

 

ﻣﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ که: ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ

ﭘﺲ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ؟

 

ﺩﺭﺱ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮد ﮐﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﮐﻨﺪ ﺩﺍﺭﺍ ﺭﺍ

 

ﺷﻮﻫﺮ ﺳﺎﺭﺍ ﺷﯿﺎﺩ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺁﺏ

ﮐﺮﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻡ ﺳﯿﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﺍ

 

ﺑﻮﯼ ﻣﺮﮒ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮐﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺩﺵ ﻧﺮﺳﯿﺪ

ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﻨﺪ ﮐﺒﺮﯼ ﺭﺍ

 

ﮐﺎﺵ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻋﻮﺽ ﺭﻭﺑﻪ ﻭ ﺯﺍﻍ

ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺍ

 

کاش ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻗﺎﯾﻢ باﺷﮏ

ایست میداد بد و زشت همه دنیا را

 

ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﻮﺧﺖ

ﻣﺎ ﻏﻠﻂ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ” ﺍﻟﻒ ” ﺗﺎ ” ﯾﺎ ” ﺭﺍ

  • مظاهر حسنی پور