هر آنچه در نظر عاشقانه می بینم

اینجا برای همه جای ماندن است

هر آنچه در نظر عاشقانه می بینم

اینجا برای همه جای ماندن است

مشخصات بلاگ

سعی بر آن خواهد بود که مطالب مفید در زمینه های مختلف خصوصاًً ادبی و هنری و فرهنگی ارائه شود

بایگانی

روحمی بکه به حالم ئه ی شوخی کورده واری
*
کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری

جه رگم برا به تیرت ئه و کاره که ی ره وایه؟
*
مرهم به دست ومارا مجروح می گذاری

گه رتوله کوری عاشق دابی ده بن هه مووگه ش
*
چون بر شکوفه بارد باران نو بهاری

عه ترت له باغه لی دا یا بونی میخه کانه؟
*
یا مشک در گریبان بنمای تاچه داری؟

گولغونچه که ی وه کووتون گه رچی هه مووجوانن
*
تو در میان گلها ، چون گل میان خاری

مردم به داوی زولف وتیری مو‍‍‍‍ژه ی خه ده نگت
*
ان میکشد به زورم این میکشد به زاری

پرچت که مه ندی ملمه پیم وایه من که مردن
*
دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری

به زمانی چه ور وشیرن گیان و دلت ستاندم
*
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

ماچم نه کرد لیوت داخم گرانه چه بکم ؟
*
کاین عمر صرف کردم اندر امیدواری

، قیبله ی دلی من و تو روویی جوانه عابید
*
باطل بود که صورت بر قبله می نگاری

چاره ی غه می فیدایی ماچی له رووی یاره
*
درمان درد سعدی با دوست سازگاری

  • مظاهر حسنی پور

دلم زندانی زندان درده


دلم زندانی زندان درده                  گل رخسارم له هجرانت زرده
عزیزمآشفته حالم له غمت              چه بکم اگر ننالم له غمت
طاقتم طاق بی له هجرانتو              ای جان شیرین و قربان تو
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگر ننالمله غمت
غم هجرانت له بس کاریه              هر شو تا و صو کارم زاریه
عزیزمآشفته حالم له غمت              چه بکم اگر ننالم له غمت
تا کی بکیشم بارتنیایی                  بار شویلم تار تنیایی (؟ )
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگرننالم له غمت

دلم زندانی زندان درده                  گل رخسارم لههجرانت زرده
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگر ننالم له غمت
طاقتم طاق بی له هجرانتو              ای جان شیرین و قربان تو
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگر ننالمله غمت

  • مظاهر حسنی پور

کوردستانی خۆش نیشتمانی جوان / ای کردستان زیبا ، ای سرزمین زیبا

تۆ قیبله گاهی منی بێ گومان / بی گمان تو قبله گاه من هستی

چاوم پشکوتووی شاخه کانته / چشمانم روشنایش را از قله هایت گرفته است

فێری ژیانی باخه کانته / زنده ام به  زندگی در باغهایت

ده نگی شمشالی شوانه کانت / به صدای نی چوپانهایت

خوڕه ی ئاوه که ی نه شیوه کانت / به صدای جویبار های پر خروش دره هایت

نه ونه مامێک بووم له م خاکه روام / نهال کوچکی بودم تو پرورشم دادی

به خۆشه ویستی وڵات هه ڵدرام / با عشق به تو رشد کرده ام

خۆشی ژیانم خۆشی ژینته / شاد بودنم شادی توست

ئێشی ژینم ڕۆژی شینته / ناراحتیم روزی است که تو در ماتمی

چونکه کوردستان نیشتمانی جوان / چرا که ای کردستان ای سرزمین زیبا

تۆ قیبله گاهی منی بێ گومان / بی گمان تو قبله گاه منی

ئه ڕی وڵاتم وڵاتی زۆر جوان / ای سرزمینم ای سرزمین زیبا

ژیان هه ر بۆ تۆ بۆ دوژمن نه مان / زندگی را فقط برای تو می خواهم و نیستی برای دشمنانت

چالاکی خه بات سه ر به رزی و ژیان / با تمام وجود برای سربلندی و افتخارت تلاش می کنم

له پیناوته سه ر و ماڵ و گیان / جان و مال و زندگیم را فدای تو خواهم کرد

چونکه کوردستان نیشتمانی جوان / چرا که ای کردستان ای سرزمین زیبا

تۆ قیبله گاهی دڵی بێ گومان / بی گمان تو قبله گاه دل منی

  • مظاهر حسنی پور

امدادگران و نجاتگران پر تلاش - تلاش برای نجات زندگی

  • مظاهر حسنی پور

تو مپندار که من غیر تو دلبر گیرم           ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم
بعد صد سال اگر برسر قبرم گذری          کفنم چاک دهم زندگی از سر گیرم

********************************

کاری نکنی که جنگ آغاز شود                    حال من و تو دوباره ناساز شود

وقتی همه در سینه کبوتر داریم                  درب قفس گرگ چرا باز شود

********************************

بی وفا باشی جفایت می کنند          بی وفایی کن وفایت می کنند
مهربانی گرچه آیینی خوش است       مهربان باشی رهایت می کنند

********************************
من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم             به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم
عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست             اشتیاق است که هر لحظه به تو،من دارم

********************************

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را            اینگونه به خاک ره میفکن ما را

ما در تو به چشم دوستی می بینیم              ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

********************************

این همه خونی که دنیا در دل ما می کند        جای ما هر کس که باشد ترک دنیا می کند
هر زمان گویم که فردا ترک دنیا می کنم          تا که فردا می رسد امروز و فردا می کنم

********************************

با تو از خاطره ها سرشارم                       با تو تا آخر شب بیدارم
عشق من دست تو یعنی خورشید            گرمی دست تو را کم دارم

********************************

من در غم تو .تودر وفای دگری            دلتنگ تو من تو دلگشای دگری
در مذهب عاشقان روالی باشد          من دست تو بوسم و تو پای دگری

********************************

آراسته آمد و چه آراستنی 
پیراسته زلف خود چه پیراستنی
بنشست به می خوردن و برخاست به رقص
به به چه نشستنی چه بر خاستنی

********************************

در سکوت دادگاه سرنوشت                  عشق بر ما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دلداده ها از هم جدا              وای بر این حکم و بر این قانون زشت!

********************************

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است
ساده می افتد
ساده میشکند
ساده میمیرد
دل من تنها سخت میگرید

********************************

همه ذرات جان پیوسته با دوست            همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا             خدابا این منم یا اوست اینجا ؟

********************************

در مدرسه از نشاط من کم کردند...                   از فرصت ارتباط من کم کردند...
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم...                 از نمره ی انضباط ما کم کردند...

********************************

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود

********************************

نرسد دست تمنا چو به دامان شما         میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست       نیمه جانی ست در این فاصله قربان شما

********************************

راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی
هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم
راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی
عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم

********************************

دیشب دوباره آمدی به خواب من،
دیدار خوب تو،
تا کوچه های کودکیم برد پا به پا،
شاد و شکفته اما،
فارغ ز هست و نیست،
یک لحظه دست تو از دست من رها شد و خواب از سرم پرید.

********************************

وفای شمع را نازم که بعد از سوختن           به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد
نه چون انسان که بعد از رفتن همدم          گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد.

  • مظاهر حسنی پور

ما   را  همه ره ز کوی   بد نامی   باد            وز سوختگان بهره ی ما خامی باد
نا کامی ما چو هست کام دل دوست           کام  دل   ما  همیشه   ناکامی باد

********************************

امروز برای من شرابی ای عشق                    هرچند که از پایه خرابی ای عشق
یک لحظه اگر حال خوشی می بخشی           یک عمر برای دل عذابی ای عشق

********************************
ای اشک دوباره در دلم درد شدی                  تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آنزمان خواستمت                  گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
********************************
یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد               بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند                اشک آمد و باز آبرویش را برد
********************************
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم                بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز            از حس پریدن پرم و بال ندارم
********************************
هر سو که نگاه میکنی دیوار است             مزد همه در آخر خط آوار است
پیدایش زندگی ما از آغاز                          بر پایه ی رنج بردن و تکرار است
********************************
پاییز شدم تا تو بهارم بشوی                     پرونده ی سبز روزگارم بشوی
ای عشق چرا مثل دلم زرد شدی؟             من صبر نکردم که دچارم بشوی
********************************
در راه تو بی اراده رفتن خوب است            در چشم تو بی افاده رفتن خوب است
جایی که همه فکر سواری هستند            دنبال دلم پیاده رفتن خوب است
********************************
عمریست غم و درد نشانم داده                     در آتش سینه اش امانم داده
رنجور ترین درخت باغش هستم                    هر بار مرا دیده تکانم داده

 

********************************
کاری نکنی که جنگ آغاز شود                    حال من و تو دوباره ناساز شود
وقتی همه در سینه کبوتر داریم                  درب قفس گرگ چرا باز شود

********************************

با چشم سیاه آمد و رنگم کرد                        با رنگ نگاه خود هماهنگم کرد
وقتی که به چشم های من زل زده بود            دل فکر بدی کرد و خدا سنگم کرد
  • مظاهر حسنی پور

زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر

مرده باشی جان بگیری با صدای یک نفر

 

عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست

محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر

 

عاشقانه- هرچه داری لابه لای شعر هات-

گفته باشی از همان اول برای یک نفر

  • مظاهر حسنی پور

💙💫 مهرخوبان را همیشه میتوان دریاد داشت

میتوان درسینه ی خودکلبه ای آباد داشت

 

دور از اندیشه ی نامحرمان دراوج عشق

میشوداندیشه ای هم پاک هم آزاد داشت

 

میشود اندرحریم قلب ها بامعرفت

با صفای دوستیها تاابد فریاد داشت

 

میشود تنها خدا را دربغل احساس کرد

میشود دراوج ناشادی نگاهی شاد داشت


تاهمیشه میشود با جامی از مهر وصفا

لحظه لحظه در حریم دوستی میعاد داشت 💙💫

  • مظاهر حسنی پور

اینم مثنوی هفتاد منه مولانا که میگن،... البته شعر از مولانا نیست

فوق العاده زیبا است:

مَن (1)اگر با مَن(2) نباشم می شَوَم تنها ترین

کیست با مَن (3)گر شَوَم مَن (4)باشد از مَن(5) ماترین

مَن (6)نمی دانم کی ام مَن(7) ، لیک یک مَن(8) در مَن(9) است

آن که تکلیف مَنَ(10)ش با مَن(11) مَنِ (12)مَن(13) ، روشن است

مَن(14) اگر از مَن(15) بپرسم ای مَن (16)ای همزاد مَن (17)!

ای مَن (18)غمگین مَن (19)در لحظه های شاد مَن (20)!

هرچه از مَن (21)یا مَنِ (22)مَن (23)، در مَنِ (24)مَن(25) دیده ای

مثل مَن (26)وقتی که با مَن (27)می شوی خندیده ای

هیچ کس با مَن (28)، چنان مَن (29)مردم آزاری نکرد

این مَن(30)ِ مَن(31) هم نشست و مثل مَن(32) کاری نکرد

ای مَن(33)ِ با مَن (34)، که بی مَن(35) ، مَن(36) تر از مَن(37) می شوی

هرچه هم مَن(38) مَن (39)کنی ، حاشا شوی چون مَن (40)قوی

مَن(41) مَنِ(42) مَن (43)، مَن (44)مَن(45)ِ بی رنگ و بی تأثیر نیست

هیچ کس با مَن (46)مَنِ (47)مَن(48) ، مثل مَن(49) درگیر نیست

کیست این مَن (50)؟ این مَن(51)ِ با مَن(52) زمَن (53)بیگانه تر

این مَنِ (54)مَن(55) مَن (56)کنِ از مَن(57) کمی دیوانه تر ؟

زیر باران مَن(58) از مَن(59) پر شدن دشوار نیست

ورنه مَن(60) مَن (61)کردن مَن(62) ، از مَنِ(63) مَن(64) عار نیست

راستی ! این قدر مَن (65)را از کجا آورده ام ،

بعد هر مَن (66)بار دیگر مَن(67) ، چرا آورده ام ؟

در دهان مَن (68)نمی دانم چه شد افتاد مَن(69) 

مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من(70) !!!!!!

  • مظاهر حسنی پور

ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﻤﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﻣﻌﻠﻢ” ﺁ ” ﺭﺍ

ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺴﯽ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ” ﺑﺎ ” ﺭﺍ

 

ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ

 

ﺯﻧﮓ ﻧﻘﺎﺷﯽ، ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ

ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﮑﺸﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ

 

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺖ

ﺗﺎ مراعات کنم ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﻼ ﺭﺍ

 

ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺩﻫﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ

 

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﮐﺴﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺟﻬﻞ

ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻨﻬﺎ ﺭﺍ

 

ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﻨﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﺯﺍﻍ ﺭﺑﻮﺩ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﺣﻘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ

 

گفت ” ﺁ ” ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﮐﻼﻫﯽ ﺩﺍﺭﺩ

ﻋﺸﻖ ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻼﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ

 

ﻣﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ که: ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ

ﭘﺲ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ؟

 

ﺩﺭﺱ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮد ﮐﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﮐﻨﺪ ﺩﺍﺭﺍ ﺭﺍ

 

ﺷﻮﻫﺮ ﺳﺎﺭﺍ ﺷﯿﺎﺩ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺁﺏ

ﮐﺮﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻡ ﺳﯿﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﺍ

 

ﺑﻮﯼ ﻣﺮﮒ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮐﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺩﺵ ﻧﺮﺳﯿﺪ

ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﻨﺪ ﮐﺒﺮﯼ ﺭﺍ

 

ﮐﺎﺵ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻋﻮﺽ ﺭﻭﺑﻪ ﻭ ﺯﺍﻍ

ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺍ

 

کاش ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻗﺎﯾﻢ باﺷﮏ

ایست میداد بد و زشت همه دنیا را

 

ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﻮﺧﺖ

ﻣﺎ ﻏﻠﻂ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ” ﺍﻟﻒ ” ﺗﺎ ” ﯾﺎ ” ﺭﺍ

  • مظاهر حسنی پور