هر آنچه در نظر عاشقانه می بینم

اینجا برای همه جای ماندن است

هر آنچه در نظر عاشقانه می بینم

اینجا برای همه جای ماندن است

مشخصات بلاگ

سعی بر آن خواهد بود که مطالب مفید در زمینه های مختلف خصوصاًً ادبی و هنری و فرهنگی ارائه شود

بایگانی

۳۱ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم
همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم

شب وروزم بسوز وساز بی امان طی شد
گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم

خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
برون آرم سر وحالی به مرغان چمن گویم

مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم

بگویم عاشقم ، بی همدمم ، دیوانه ام ، مستم
نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم

از آن گمگشته ی من هم ، نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم

تو می آیی ببالینم ، ولی آندم که در خاکم
خوش آمد گویمت اما ، در آغوش کفن گویم

 

---

زنده یاد رحیم معینی کرمانشاهی

 

  • مظاهر حسنی پور

  • مظاهر حسنی پور

نامه یک زن به شوهرش

 و پاسخ شوهر به نامه

لینک زیر را در آدرس بار کپی کنید

http://s7.picofile.com/file/8237577468/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%DB%8C%DA%A9_%D8%B2%D9%86_%D8%A8%D9%87_%D8%B4%D9%88%D9%87%D8%B1%D8%B4.pdf.html


  • مظاهر حسنی پور

"متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد" 

گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!

چقدر دردناک است فهمیدن...!!!

خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،

تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!

کاش زندگی از آخر به اول بود..

پیر بدنیا می آمدیم..

آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..

سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،

نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!

آنها که موهای صاف دارند

فر می‌زنند

و آنها که موی فر دارند

موی‌شان را صاف می‌کنند

عده‌ای آرزو دارند خارج بروند

و آنها که خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانه‌ها می‌سُرایند

 

مجردها می‌خواهند ازدواج کنند

متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند... 

عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگیری می‌کنند

و عده‌ای دیگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند... 

لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند

و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌کشند 

شاغلان از شغلشان می‌نالند

بیکارها دنبال همان شغلند

فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند

ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند...

افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند 

سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند...

و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است:

"قدر داشته‌هایت را بدان

و از آنها لذت ببر" 

قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"

مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر،

مهم این است که از همانی که داری راضی باشى

آن‌وقت ”خوشبختی”..

  • مظاهر حسنی پور

حالتی بین گریه و خنده، بین خوابیدن و نخوابیدن

مثل یک مرد خسته ی جنگی با تمام وجود جنگیدن

 

حالتی منقلب بدون وضو، بی سلوک و سُجود و سجاده

مایعی لای مردمک هایت مثل بغضی که سالها مانده

 

حاشیه میروی نمیدانی که بگویی چقدر دلتنگی

مثل بازیکنی که مصدوم است، میدوی گاه و گاه می لنگی

 

بی هوا عشق میزند به سرت، حال خوبی شبیه آزادی...

مثل وقتی که حُکمت اعدام است، و بگویند دیگر آزادی!

 

ارتباطی عجیب میبینی بین چشمان او و لبخندت

از سر کوچه تا که رد بشود، ناگهان اُفت میکند قندت!

 

تحت تاثیر یک غزل هستی یک غزل مال فاضل نظری...

انقدر گریه پشت گریه شدی، که نمیماند از غزل اثری!

 

میروی روی بالکن تنها، تو و آن کِنت های منفورت

مثل یک خوب ِ قهرمان در فیلم، که به بدها نمیرسد زورت

 

متوجه نمیشوی که چقدر، در بزنگاهِ "من شدن" هستی...

خواستی تا دوباره توبه کنی، بشوی آنچه واقعا هستی

 

خیره بر آلبوم قدیمیتان، و تلقی واژه ی تنها....

مثلا فکر کن که با چشمت، عکس سلفی بگیری از دنیا!

 

میکِشی درد با تمام وجود، درد این خنده های زورکیَت

میشوی حبس ِبی ملاقاتی، تو و آزادی یواشکیَت

 

و دلت تنگ میشود به صداش، و زبانی که بعد از این لال است

نصفه شب زنگ میزنی اما، یک فلسطین برایت اشغال است

 

تا که خالی شدی از این احساس، زندگی ات عجیب و مبهم شد

تا که تهران شنید راز تورا، برج میلاد تا کمر خم شد!

 

نه تو تقصیر داری و نه خدا، بحث شعر و ترانه و سخن است...

تو برو لای یک قصیده بخواب. مشکل از عاشقانه های من است...

 

محمد مهدی متقی نژاد

  • مظاهر حسنی پور

در سال سـوم نظری...عاشـــــقت شدم

- نه ماه محض دربه دری- عاشقت شدم

مثل خودم عجیب غریب است عشق من

-چون قبل اینکه دل ببری عاشـقت شدم-

دارم به بار عشــق شـما فکــر می کنم

که من چطور یک نفری عاشــقت شـدم

نه از طریق نامـــــه و دیـــــوار وپنجــــــره...

به شیوه ی جدید تری عاشـــــقت شدم

بـی آنـکه با برادرتـان هـم دهــــن شـوم

بی هیچ ترس ودردسری- عاشقت شدم

از شهررد شدی ومن ای سیب سرخ خیس

با شــــعر (فاضل نظری) عاشـقت شـــدم

 

امیرضا پدرام یار

  • مظاهر حسنی پور

عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است
غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است

«دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد
بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است

با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز
قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است

نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی؛
«هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است»

«مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است
شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است

جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن
ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است...


آریا صلاحی /

(با تشکر از فرستنده این غزل: خانم مهتا)

منبع : http://www.bi-bahane.blogfa.com/

  • مظاهر حسنی پور

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

 

کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

 

شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است

شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست

 

اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است

شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست

 

در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است

توبه کن ! هرگز برای توبه کردن دیر نیست

 

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام

عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست

 

باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش

خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست

  • مظاهر حسنی پور

روحمی بکه به حالم ئه ی شوخی کورده واری
*
کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری

جه رگم برا به تیرت ئه و کاره که ی ره وایه؟
*
مرهم به دست ومارا مجروح می گذاری

گه رتوله کوری عاشق دابی ده بن هه مووگه ش
*
چون بر شکوفه بارد باران نو بهاری

عه ترت له باغه لی دا یا بونی میخه کانه؟
*
یا مشک در گریبان بنمای تاچه داری؟

گولغونچه که ی وه کووتون گه رچی هه مووجوانن
*
تو در میان گلها ، چون گل میان خاری

مردم به داوی زولف وتیری مو‍‍‍‍ژه ی خه ده نگت
*
ان میکشد به زورم این میکشد به زاری

پرچت که مه ندی ملمه پیم وایه من که مردن
*
دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری

به زمانی چه ور وشیرن گیان و دلت ستاندم
*
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

ماچم نه کرد لیوت داخم گرانه چه بکم ؟
*
کاین عمر صرف کردم اندر امیدواری

، قیبله ی دلی من و تو روویی جوانه عابید
*
باطل بود که صورت بر قبله می نگاری

چاره ی غه می فیدایی ماچی له رووی یاره
*
درمان درد سعدی با دوست سازگاری

  • مظاهر حسنی پور

دلم زندانی زندان درده


دلم زندانی زندان درده                  گل رخسارم له هجرانت زرده
عزیزمآشفته حالم له غمت              چه بکم اگر ننالم له غمت
طاقتم طاق بی له هجرانتو              ای جان شیرین و قربان تو
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگر ننالمله غمت
غم هجرانت له بس کاریه              هر شو تا و صو کارم زاریه
عزیزمآشفته حالم له غمت              چه بکم اگر ننالم له غمت
تا کی بکیشم بارتنیایی                  بار شویلم تار تنیایی (؟ )
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگرننالم له غمت

دلم زندانی زندان درده                  گل رخسارم لههجرانت زرده
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگر ننالم له غمت
طاقتم طاق بی له هجرانتو              ای جان شیرین و قربان تو
عزیزم آشفته حالم له غمت            چه بکم اگر ننالمله غمت

  • مظاهر حسنی پور